شاید بعد از دومین حضور در مراسم اربعین چنین ایده‌ای به ذهنم رسید، من زمان زیادی را به رصدکردن بازی‌ها و مولتی مدیا اختصاص داده بودم و احساس می‌کردم پتانسیلی را می‌توان در این موضوع به عینیت رساند. اولین ایده بازی مدیریت یک موکب در سال 92 ارائه شد. در آن سال این ایده چندان مورد توجه قرار نگرفت ولی همچنان به عنوان یک ایده استراتژیک در ذهنم چرخ میخورد.

 

در سال‌های بعد مصادیق و شخصیت‌های داستان با توجه به اتفاقات واقعی که در مسیر اربعین برایم رخ میداد مشخص شد، چالش ها یکی یکی خودش را نشان داد و و مراحل بازی در ذهنم طراحی شد، کارکترها و داستان بازی با توجه به اصلی ترین مفهوم بازی یعنی مهمان‌نوازی برادران عراقی و ایجاد همبستگی، نشان دادن راهکارهای موثرتر در مدیریت یک موکب در غالب بازی، اداب میهمانی، آداب میزبانی و...کم کم شکل خود را پیدا کرد و طرح کاملتری از بازی خودش را نشان داد. 

چیزی که بیش از همه در این موضوع در اولویت بود، نوعی قدردانی از زحماتی بود که شیعیان عراق در این مسیر متحمل می‌شدند، قدردانی میلیونها زائر ایرانی که میهمان خوان گسترده اباعبدالله می‌شدند، سفره‌ای که خادمانش،‌شیعیان نه چندان ثروتمند عراقی بودند که در این راه تمام زندگی خود را خالصانه خرج می‌کردند...

این بازی قرار بود همبستگی ایجاد کند، همبستگی‌ای که در سال قبل بسیار به آن نیاز داشتیم. 

طرح اصلی این بازی اینگونه بود که یک زائر ایرانی در یک موکب عراقی،‌در کنار بقیه مشغول به کار میشود. هدایت بازی و راهنمایی های بازی توسط دو بزرگتر این موکب یعنی ابوفاطمه که پیرمرد دوست داشتنی و نورانی بود انجام میشد، نفر دوم شخصی به نام ابومصطفی بود که جانباز جنگ با داعش بود، در ابتدا این زائر ایرانی فقط در قسمت چای مشغول به کار میشود. و کم کم از چای به غذا،‌ مدیریت خوابگاه،‌مدیریت حمام و سرویس بهداشتی و در نهایت به مدیریت کل موکب مشغول میشود در در هر مرحله راهنمایی های ابوفاطمه و ابومصطفی راهگشای کار او میشود. چالشها متناسب با کمبود‌ها و شرایط عراق طراحی شده بود، چای زغالی،‌ مدیریت و نحوه پخت غذا، سوخت رسانی و آب و ....

این ایده سال 95 در مشهد و در جمع دوستان بازی ساز سراج مطرح شد. آنجا طرح مورد پسند قرار گرفت و بنا شد برای طراحی بازی جلسات مورد نظر انجام شود. اما درست در اینجا بود که تیم واسط، ارتباط خود را با طراح بازی قطع کرد و طرح بازی را بدون اجازه عوض کرد. 

اما این مجیز، گله گذاری از عدم رعایت اداب کار گروهی نیست، طرحی بود که خوب یا بد به انجام رسید و ظرفیتی ایجاد کرد یا از بین برد،‌ نکته ای که در این میان به چشم میخورد این شکل خودشیفتگی در طراحی بازی است. 

موکبی در ایران، شهر به شهر شکل میگیرد،‌ چیزی که در هیچ جای ایران سابقه ای جز در ایستگاههای صلواتی محدود نداشته است، آدابی از آنچه در عراق شاهدش بودیم در آن مشاهده نشد، کرامتی که خادم اباعبدالله بر زائر قائل بود موجود نبود، خالی از تمام نمادهای فرهنگی مسیر اربعین اباعبدلله، خالی از هر چیزی شبیه به مسیر اباعبدالله...و همه اینها فقط برای اینکه خودمان را در راس نشان بدهیم، ما بازی میسازیم و موکب داری را به با توجه به امکانات به نام خود سند میزنیم...درست همان کاری که هالیود در تحریف تاریخ و وقایع انجام میدهد. 

پیربابا با یک سماور مشغول به کار میشود...کم کم رشد و پیشرفت میکند و سماورش تبدیل به چیزهای بیشتری میشود...این را مقایسه کنید با یک قبیله که در طول سال تمام دغدغه‌شان جمع آوری بودجه برای ده روز موکب داری است. یک برنامه ریزی بزرگ و گروهی و همه جانبه که آبروی هر قبیله و افتخار آن است. 

این خودشفیتگی نه تنها در بازی، بلکه در موکب داری اربعین هم خودش را نشان داد، وقتی اولین بار موکب بزرگ امام رضا با آن همه تجملات و تشریفات و کاشی کاری ها و ...را در میان موکب های کوچک و محقر و مخلصانه عراقی دیدم آنچنان منقلب شدم که عهد کردم هرگز پا در آن نگذارم، وقتی نحوه خادمی خادمان ایرانی را با عراقی مقایسه کردم این خودشیفتگی خودش را بیشتر نمایش داد، انگار همه چیزمان برای نمایش است، یک شوی بزرگ که ما هم هستیم و نه تنها هستیم بلکه مهمترین موضوع این ماجرا هستیم. 

همه اینها بماند از رعایت نکردن اداب میهمانی در مسیر، چه قدر رفتارهای ناپسند برخی از هموطنان که در طول مسیر با بزرگواری موکب داران عراقی مواجه نادیده گرفته میشود...

هدف از ساخت این بازی،‌ صرف یک سرگرمی نبود، قرار بود همه‌ی آنچه در این مسیر به آن نیاز است را در غالب بازی بیان کنیم. اما عدم رعایت اخلاق توسط تیم سازنده،‌ این بازی را که پتانسیل تبدیل شدن به یک مدل از الزمات میدیریت یک موکب، اخلاق خادمی،‌ اخلاق زائری و...را داشت تبدیل به یک ایستگاه غذای ساده در شهرهای ایران کرد...

و همه‌ی اینها درست زمانی بر طراح بازی مشخص شد که چند روز قبل واسطه تماس گرفت و بعد از یکسال از ساخت بازی، خبر آن را به طراح داد و از هدیه ای از طرف سراج برای طراح بازی خبر دارد...یک کوله پشتی، یک پارچه چادری،‌یک کارت هدیه و...چیزی که با تمام اصرار طرف مقابل، از دریافت آن امتناع کردم.

امثال چنین حرکاتی در مجموعه‌های فرهنگی به وفور یافت می‌شود و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...