شاه و جام
پادشهی رفت به عزم شکار ---- با حرم و خیل به دریا کنار
خیمه شه را لب رودی زدند ---- جشن گرفتند و سرودی زدند
بود در آن رود یکی گرداب ---- کز سخطش داشت نهنگ اجتناب
ماهی از آن ورطه گذشتی چو برق ---- تا نشود در دل آن ورطه غرق
بسکه از آن لجه به خود داشت بیم ---- از طرف او نوزیدی نسیم
قوی بدان سوی نمی کرد روی ---- تا نرود در گلوی او فروی
شه چو کمی خیره در آن لجه کشت ---- طرفه خیالی به دماغش گذشت