وقتی کتاب زندان الرشید به پایان رسید، ناخودآگاه به یاد کتاب خاطرات خانه اموات داستایوفسکی افتادم. نه به آن دلیل که سنخیتی از جنس کیفیت میان آن دو وجود دارد، بلکه از این جهت که هر دو خاطراتی از دوران اسارت است. 

هیچ گاه فراموش نمیکنم، فصل آخر خاطرات خانه اموات را چندین بار خواندم، فصلی که راجع به آزادی بود، شوق رهایی.

با خواندن کتاب زندان الرشید، خصوصا فصل های پایانی دوباره آن حس در وجودم زنده شد، اشتیاق رهایی، و چقدر زیبا این اشتیاق به تصویر کشیده شده بود. اشتیاقی از جنس دلهره و ترس از اینکه این اتفاق نیفتد.

     

وقتی کتاب زندان الرشید را میخوانی، با تمام وجود درک میکنی تمام لذت های دنیا در کم اهمیت ترین درجه خود نسبت به ارمان یک اسیر قرار میگیرند، ارمانی به نام آزادی و رها شدن. آزادی یک ارمان اصیل است، یک لذت اصیل، لذتی که بقیه لذت ها در مقابلش ارزشی ندارند.

اما وقتی کمی به عمق ماجرا وارد میشوید متوجه میشوید که حتی  این آزادی هم چندان دوامی ندارد. تصور کنید بعد از سالهای سخت و دردناک اسارت وارد خاک وطنت میشوی و از شوق اشک میریزی، مشتاقانه در انتظار دیدن خانواده، دوستان و عزیزانت هستی، مشتاق بوییدن خاک وطن، مشتاق آزادانه زندگی کردن...

اما همه چیز به سرعت رنگ عوض میکند. کم کم طعم آزادی رنگ میبازد و تو درگیر مشکلات دیگری میشوی، درگیر دردهای دیگر، زندگی، خانواده ، اجتماع و کلی چیزهای دیگر که اسارت در زندان در مقابلش هیچ نیست. انگار در حقیقت از یک زندان به زندان بزرگتری منتقل شده‌ای، زندانی که دردهایش جانکاه تر، وسعتش بیشتر، و امید به آزادی از آن بسیار کمتر است. چرا که تو در حقیقت نمیدانی که در زندان هستی، تو فکر میکنی که ازاد هستی و این سخت ترین درد یک انسان است. اسیری که فکر میکند آزاد است. 

با خودم فکر میکنم کی آزاد میشویم، و کیفیت آزادیمان چگونه است؟ آیا اصلا میتوان آزاد شد؟

شاید تنها زمانی که میشود به آزادی رسید، لحظه مرگ است، لحظه ای که قرار است از این زندگی پر از درد و رنج، از این دنیای فانی فارغ شویم...لذت این آزادی بی نهایت است. لذتی که در ورای آن دیگر دردی نیست، لذتی که زوال ندارد و تو هر لحظه در یک مسیر صعودی رو به بالا میروی و توقفی برای آزادی تو وجود ندارد...

ای کاش میتوانستم به خودم بقبولانانم که من هم به این آزادی دست خواهم یافت. آزادی که مخصوص بندگان مخلص خداست. 

و تنها کسانی به لذت آن آزادی خواهند رسید که بدانند در دنیا اسیرند...

 « الدنیا سجن المومن »